برادر «دکتر زحمتکتش» گلایه می کرد که تذکره الرفقای من را ننوشتی به کنار، مدت مدیدی است چیزی از خودت در نکرده ای. تایید کردم که بله، تلاشهای بیزینسی قلب سیاهم را تیره تر کرده و همان یک قاشق قریحه نویسندگی را از من گرفته. ایشان مجدد فرمایش کردند که از وقتی که کلبه درویشی ات را ترک کردی و به ملک جیک جیک هجرت کردی این بلا به سرت اومد. بشین تو خونه ات ماستت رو بخور داستانت رو بنویس.
نصیحت برادر «دکتر زحمتکش» در زمان خوبی بود: مسافرت پیش رو و احتمال پیش آمدن موقعیت های زیادی برای نوشتن. به هر حال چند روزی از زندگی روزمره فاصله گرفتن و در سرزمین دیگر بودن و فرصت برای دراز نفسی و خلاصی از محدودیت دویست کلمه ای ملک جیک جیک (توییتر).
جانم برای شما معدود خواننده های گلم بگوید که در راستای سلسه علمیات بیت المقدس برای پاره ای مذاکرات با مردی از سرزمین بادبانها با مهندس پاکدامن عازم سرزمین بوقلمون هستم. البته اینکه همسر مهندس پاکدامن هم با ایشان است و امین الملک با من موضوعی است علیهده که اگر فرصتی بود و عمری باقی در مقالی دیگر به این مقوله ها نیز پرداخته خواهد شد.
معمولا اولین کاری که برای اینگونه مسافرتها می کنم خرید لباس زیر نو است. نه اینکه لزوما لباسهای زیرم کهنه و مندرس و پاره پوره باشد بلکه وسواس خاصی دارم که هنگام پاره ای مذاکرات نونوار باشم. این عمل حقیر همیشه تعجب سید اصفهانی را برمی انگیزاند و البته ممکن است شک شکاکان را. حالا جوراب نو قبول که ممکن است پا به هر دلیلی از پای افزار به در آید ولی لباس زیر چرا؟ دلیلش را هم خود خنگم هم نمی دانم ولی خب این رسم همیشگی آماده سازی سفر به بلاد کفر بوده. یعنی تا بوده همیشه اینطور بوده.
به این صرافت هستم که این دفعه هم طبق آدام و رسوب کهنم پیش بروم یا به شیوه عهد پساکرونا طرحی نو دراندازم.
این که فردا این کنم یا آن کنم
خود دلیل اختیار است ای صنم